اگر شما وزیر امور خارجه بودید/ ۱۰ محور اصلی رئالیسم در روابط بین‌الملل

داستان های روابط بین الملل/۱

تصور کنید شما وزیر امور خارجه هستید و برای انجام یک سری مذاکرات مهم که می تواند آینده کشورتان را دستخوش تغییر کند راهی سفری دیپلماتیک شده اید…

 

رئالیسم یکی از نظریات مهم روابط بین الملل است که می تواند رخدادهای نظام بین الملل را در قالبی ساختارمند تشریح کند. این نظریه دارای ابعادی مختلف است که در ادامه به آن ها می پردازیم:

 

۱- دولت بازیگر اصلی

تصور کنید شما وزیر امور خارجه هستید و برای انجام یک سری مذاکرات مهم که می تواند آینده کشورتان را دستخوش تغییر کند راهی سفری دیپلماتیک شده اید. سال ها تجربه دیپلماسی و فعالیت در روابط بین الملل از شما فردی مجرب و کارکشته ساخته است و حالا در اوج پختگی سکان هدایت سیاست خارجی کشور را برعهده دارید.

بامداد یک روز سرد پاییزی است و از پله های طولانی هواپیما در حالی پایین می آیید که قطرات ریز باران بر روی پالتوی بلند مشکی تان لیز می خورند و از نوک کفش ورنی تان سقوط می کنند. ازدحام خروج مسافران باعث شده تا پله ها را یکی یکی و به آرامی طی کنید. دیگر نیازی به تاکید دوباره نبوده و تیم تشریفات وزارت خارجه به خوبی می داند که شما تمایل دارید بدون تکلف و مانند یک مسافر عادی سفرهای دیپلماتیک خود را به انجام برسانید. تمایل دارید در پروازهای طولانی تشریفات به حداقل برسد. همیشه گفته اید: وقتی در کنار مردم هستم سنگینی بار مسئولیتم را بیشتر احساس می کنم.

دستیارتان چتری بزرگ بر روی سرتان گرفته و سعی می کند مانع از خیس شدن شما بشود. نگاهی تند و تیز به او می اندازید و به دستیار جوان می فهمانید که می خواهید با شما مانند سایر مسافرانی که از پله های هواپیما پایین می آیند برخورد شود. دستیار تازه کار نگاهی از روی شرم به شما می انداز و با دستپاچگی شروع به جمع کردن چتر می کند. چشمان زاغی دارد و موهای براقش را به یک طرف شانه کرده و از جلوی پیشنایش بالا داده است. یقه پیراهن دیپلماتی اش را محکم بسته و نمی تواند ذوقی که از این ترفیع گرفته را پنهان کند. جوان مودب و شایسته ای به نظر می رسد و شما از همراهی با او احساس بدی ندارید. حالا به مرحله ای از زندگی رسیده اید که دوست دارید تجربیات گذشته را در نهایت سخاوتمندی و بدون کوچکترین چشم داشتی به دیگران عرضه کنید. همین نیم ساعت پیش زمانی که پرسیده بود آیا امکان دارد با انجمن آزادی خواهان سبز که یک انجمن مردم نهاد و غیردولتی است مذاکراتی در خصوص موضوع سفر داشته باشید؟ شما به چشمان زاغش خیره شده و از تعجب نگاهش کرده بودید. تمام طول سفر ساکت بودید و داشتید به این فکر می کردید که نتیجه مذاکرات با مقامات رسمی و دولتی کشور میزبان و بخصوص شخص وزیر خارجه چطور پیش خواهد رفت؟ اما با سوال دستیار جوان آنچنان شوکه شده بودید که رشته افکارتان پاره شده و سکوت خود را شکسته بودید: با کجا دیدار کنیم؟

– با انجمن…

اجازه نداید جمله اش تمام بشود و گفته بودید: ما مقام رسمی دولت کشورمان هستیم. یادت باشد در نظام بین الملل بازیگران مختلفی نقش آفرینی می کنند. از دولت ها گرفته تا سازمان های مردم نهاد و نهادهای بین المللی و غیره. اما این دولت ها هستند که زمام امور را در دست دارند و در حقیقت آن ها بازیگران اصلی صحنه روابط بین الملل هستند. راستش را بخواهی خیلی به سایر بازیگران عرصه روابط بین الملل معتقد نیستم. این روزها و از دهه ۱۹۸۰ به بعد که بحث لیبرالیسم و بازیگران غیردولتی داغ شده است، سایر بازیگران بر سر زبان ها افتاده اند. اما می دانی که…؟ نیش خندی زده و بقیه حرفتان را خورده بودید.

دستیار جوان با تعجبی که در بلندی صدایش مشهود بود پرسید: معتقد نیستید؟

شما گفته بودید: نه پسرجان! معتقد نیستم. به اطرافت خوب نگاه کن. در نهایت همه کارها در اتاق های دربسته ای که مقامات رسمی حضور دارند نهایی می شوند و این قابل انکار نیست. هست؟

(از اینکه با این فرض که شما یک وزیر امور خارجه کارکشته هستید همراه شدید سپاسگزارم. بیایید این سفر خیالی بسیار ویژه را ادامه دهیم)

 

دستیار با بی ملاحظگی گفت: یعنی شما نقش شرکت های چند ملیتی را نادیده می گیرید جناب وزیر؟

شما خنده ای کردید و با طمانینه گفتید: نه هرگز… اما یادت باشد که این ها در چارچوب روابط بین کشورها رفتار می کنند نه چیزی بیشتر.

دستار گفت: بله… پس دولت تنها بازیگر اصلی روابط بین الملل است. انگار داشت چیزی را در ذهش مرورمی کرد. چیزی شبیه به درس های دانشگاه. بعد زیر لب گفت: این وزیر یک رئالیست واقعی است. او هم مثل مورگنتا معتقده که دولت بازیگر اصلی صحنه بین الملل است.

چتر را کامل جمع کرد و نگاهی به وزیر امور خارجه محبوبش انداخت. به این فکر می کرد که روزی شاید او هم مانند شما یک وزیر امور خارجه کارکشته بشود با قدم هایی محکم و استوار از پلکان هواپیما پایین می رفتید و انگار دوست داشتید چند دقیقه زیر باران پاییزی آن بامداد جادویی و به تنهایی قدم بزنید.

 

۲- قدرت نظامی

جمعیت به کندی از پلکان هواپیما پایین می آمد. دستیار جوان کمرِ خمیده اش را راست کرده بود و یک پله عقب تر و پشت سر شما حرکت می کرد. چند لحظه بعد خود را کمی جمع کرد و در گوش شما که در قامت یک وزیر خارجه بار سنگین مسئولیتی خطیر را به دوش داشتید گفت: «این روزها همه حرف از قدرت میزنند. الان هم با کشور قدرتمندی طرف هستیم که اقتصاد قوی دارد. این طور نیست؟»

به دستیارتان نگاهی انداختید و بعد به بال های هواپیما خیره شدید که چراغ قرمز کوچکی روی لبه آن خاموش و روشن می شد. آرام و طوری که دستیار جوان بشنود گفتید: «قدرت؟ شاید این کشور از نظر اقتصادی قوی باشد اما از نظر نظامی می دانی که اینگونه نیست.»

دستیار با عجله گفت: «بله همینطور است جناب وزیر. سهم بودجه نظامی این کشور نسبت به کشورهای همسایه خیلی کمتر است، چیزی در حدود شش دهم درصد تولید ناخالصی داخلی این کشور.»

سری تکان دادید و گفتید: «هیچ وقت فراموش نکن دولتی که از توانایی نظامی بالایی برخوردار است می تواند از امنیت خودش دفاع کند. این روزها شرط اصلی امنیت داشتن ارتش قوی و تسلیحات بالای نظامی است.»

دستیارتان داشت وزیر امور خارجه محبوبش را مشتاقانه نگاه می کرد که شما سرتان را به سمتش چرخاندید و با لحنی محکم گفتید: «شاید خیلی رئالیستی آن هم از نوع کلاسیکش به نظر بیاید اما در مقایسه با نیروی نظامی، قدرت اقتصادی به مراتب نقش کمتری در تامین امنیت دارد. با این حال باید بگم که سایر ابعاد قدرت رو نفی نمیکنم. این روزها نفی هر چیزی آسون نیست.»

بعد ادامه دادید: «می دانی قدرت دقیقا یعنی چه؟»

دستیار جوان درحالی که  مراقب بود از پله ها سر نخورد گفت: «شنیدنش از زبان شما از هزاران ساعت درس دانشگاه کاربردی تر و مفیدتر است جناب وزیر.» می شد صداقت این کلام را در چشمانش دید. دو طرف پالتویش را دور خود پیچید و گردنش را در یقه لباسش تا جایی که می توانست پایین برد. خود را جمع تر کرد و بدون اینکه اجازه دهد حواسش در آن شلوغی پرت شود شش دانگ مبهوت استاد جدیش شد.

– قدرت یعنی توانایی این را داشته باشی که فرد یا گروهی را وادار به کاری کنی که در شرایط عادی آن کار را انجام نمی دهد. یعنی رفتار طرف مقابل را در جهت منافع خودت تغییر دهی.

با لحنی آرام تر گفتید: «این کاری است که می خواهیم در این سفر مهم انجام دهیم.»

چشمان دستیار در تاریکی برقی زد و سرش را به نشانه تائید تکان داد. حالا به انتهای پلکان هواپیما رسیده بودید. از دور ماشین تشریفات وزارت خارجه ی میزبان و هیئت استقبال کننده را دیده بودید و عجله ای نداشتید تا به آن ها برسید.

پشت سر دستیار جوان و با فاصله زیاد معاون های سیاسی و اقتصادی تان با سامسونت هایی سنگین در حال رسیدن به شما بودند. وزیر خارجه میزبان در حالی که چتری بالای سرش نگه داشته شده بود چند قدمی به سمت شما آمد و صبر کرد تا شما نیز به او برسید. دست دادید و شما به خوبی به یاد دارید که گفت: «هوای لطیفی است جناب وزیر… نه؟» و شما با لبخند همیشگیتان گفته بودید: «باران باعث می شود آدم اوقات خوبی را کنار دوستانش بگذراند.» و اینگونه تمایلتان از این سفر و امیدواری برای حصول نتیجه ای لذت بخش که منافع کشور را تامین کند، ابراز کرده بودید.

با هدایت تیم تشریفات سوار بر خودرو شاسی بلند مشکی شده بودید که در صفی از خودروهای مشکی دیگر نظم همیشگی باند فرودگاه را برهم زده بودند. دستیار جوان هم در کنار شما نشست و چند برگه از سامسونتش درآورد تا رئوس جلسات و آخرین موارد را مرور کند و اگر نیازی بود با شما به اشتراک بگذارد. این سفر هیجان انگیز تازه شروع شده بود.

 

ادامه دارد…

 

۳٫ بشر ذاتا شر است

۴٫ نظام بین الملل انارشیک است

۵٫ موازنه قدرت

۶٫ دستاوردهای نسبی

۷٫ دولت ها عقلانی هستند

۸٫ اصل بقا

۹٫ خودیاری

۱۰٫ اندیشمندان رئالیسم روابط بین الملل

 

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *